بشنو حدیث آن که دل از مهر زن گرفت


بیداد زن رقم زد و داد سخن گرفت

بیچاره آن کسی که در این ملک زن نداشت


بیچاره تر کسی که در این ملک زن گرفت

گفتم که زن بگیرم و دفع محن کنم


غم بر غمم فزود و محن در محن گرفت

پنداشتم که من به هنر زن گرفته ام


غافل که زن مرا به دو صد مکر و فن گرفت

همچون خروس بی محل این مرغ خانگی


خواب و خیال خوردن و خفتن ز من گرفت

آنجا که خنده باید ماتم زده نشست


آنجا که گریه باید بشکن زدن گرفت

بر سنت زواج مرا خود عقیده بود


وین زن ز من عقیده شرع و سنن گرفت

نه کافری است کش بتوان دوزخی شمرد


نه مومنی کش بتوان موتمن گرفت

زن آن بود که در همه حال آن کند که مرد


از کرده اش سرور به سر و علن گرفت

خانم بود به سالن و در مطبخ آشپز


در بستر آفتی که جهان در فتن گرفت

لیکن زنان ما به خلاف زمان ما


با آنکه کبرشان سبق از ذوالمنن گرفت

در مطبخند خانم و در بستر آشپز


در بزم، گندشان ادب از انجمن گرفت

این شرح حال نوع زن اندر زمان ماست


لعنت به جنسشان که دل از نوع من گرفت